گریه می‌کنی؛ بلند، بلند. گریه می‌کنی و نمی‌توانی صدای ضجه‌هایت را خاموش کنی و می‌ترسی از همسایه‌ها و این دیوارهای کاغذی. می‌ترسی نکند خیال برشان دارد که این گریه‌ها، نتیجۀ خرده جنایت‌های زن و شوهری‌ست. می‌ترسی نکند غرور یگانه محبوب زندگی‌ات را در نت‌های کوتاه و بلند هق‌هق‌‌هایت خرد کنی و آدم‌های آن بیرون، گمان بد به او ببرند. اما تو دل‌شکسته‌ای، ناآرامی، غم‌آلودی، و گریه تنها سلاح توست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها