بیش و پیش از هرچیز دلم برای روزهای خانۀ پدری تنگ شده؛ برای حمد و سوره‌های آهستۀ بابا وقت نماز صبح که از چارچوب در عبور می‌کرد، موسیقی دلنوازش در گوش‌هایم می‌پیچید و زیبا‌ترین نغمه‌ای بود که در آن لحظات نورانی می‌توانستم بشنوم. برای اذان ظهر که در خانه جریان داشت و لحظاتی بعد مادرم وضو گرفته به اتاق می‌رفت، مقنعۀ سپید و توردارش را به سر می‌کشید، با چادرنماز گلداری نماز اول وقتش را به جا می‌آورد و بعد تسبیحات حضرت زهرا(س) می‌گفت.

راستی، تا به حال گریه‌های سر سجادۀ پدر و مادرتان را دیده‌اید؟ گریه‌هایی که به هیچ‌وجه صورت دنیایی ندارند و انگار تکرار هق‌هق‌وارِ ربّ انی ظلمتُ نفسی»اند؟

من هرگز شانه‌های لرزان مادرم را درست در لحظاتی که سمت خدا تمام می‌شد و آن نوای دل‌انگیز السلام علیک یا اباعبدالله» تمام خانه را پر می‌کرد، از یاد نخواهم برد، لحظاتی که مادرم به پناهِ سجاده سر می‌گذاشت و خالص‌ترین هوای زندگی‌اش را به سینه می‌کشید.

خدای من! کمک کن تا این همه دوری و دلتنگی را تاب بیاورم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها